کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) ، نویسنده: داوود امیریان، رمان نوجوان
طنز حال و هوای خودش را دارد. چهار چوبی که فراختر و گشادتر از همه ی چهار چوبهاست. راحت تر میتوانی حرفهایی بزنی که همیشه نمیشود زد، حتی ادبیاتت هم میتواند کمی از حالت احترام خارج شود. نه اینکه بیادبانه شود ولی به هرحال راحتتر میشود.
داود امیریان طنزنویس دفاع مقدس است. نوجوانها کتابهایش را دوست
دارند. یک فصل شیرین برای آشتی دادن نسل نوجوان با جنگ مظلوم ما شده است و
این خیلی خوب است،
و اینکه نشان میدهد مؤمن با نشاط و سرزنده است هم خیلی خوب است،
فقط کاش کمی دقت میکرد.
در
جلد دوم گردان قاطرچیها نکات منفی دارد که اثر مثبت قطعا نمیگذارد. هر
چند تلاش کرده که روند تربیتی به کارش بدهد و شخصیت های شر و شیطان را در
طول زمانِ بودنشان در جبهه و کنار مربیها تغییر بدهد، اما باز هم پردازش
زیاد بدیها، ضربه ی خودش را میزند.
تکه کلامهای ناشایست از زبان شخصیت های نوجوانی که پر انرژی اند و
نه لات و بیخانواده، خودش می شود الگوی کلامی برای این نسل و چنین
برخوردها و تعاملاتِ نه چندان مطلوب، که در سر تا سر کتاب دیده میشود.
بهرحال دوستان ما که دادند بچههایشان خواندند و خندیدند، بعد هم دیدند
تکه کلام ها و تقلب هایشان را هم خوب یاد گرفته اند.
نتیجه آنکه این جلد گردان قاطرچیها را توصیه نمیکنیم.
همیشه تلخ می نوشم ، مائده فلاح، رمان تلگرامی
نسل امروز، متفاوت است.
خودشان می گویند که ما اهل دردیم. یعنی دوست
داریم رنج بکشیم، اما راست نمی گویند. چون وقتی این حرف را می زنند و تو
نگاهشان می کنی، در چشم هایشان اشک شوق نیست، اشک بیچارگی است.
رمان های اینترنتی نقش بزرگی در الگوسازی ایفا می کند. به قول بچه ها، وقتی در رمان می خوانیم که دختری کتک می خورد یا فحش می شنود و تحقیر می شود از کسی که دوستش دارد، حس می کنیم که فحش و کتک هم عشق است اما وقتی می رویم سر زندگیمان یک اخم همسرمان می شود غصه و قهر.
رمان همیشه تلخ مینوشتم… رمانی است از زندگی دختری که می خواهد انتقام خودکشی دوستش پریا را بگیرد.
پریا به خیانت حسام پی می برد و خودکشی می کند و حالا یکتا خودش را به حسام نزدیک می کند تا انتقام بگیرد. تن به هر خفت و خوای می دهد فقط برای انتقام، در این میان، شهاب، همکار حسام اول تحقیر و تهدیدش می کند و بعد هر دو عاشق هم می شوند.
سراسر رمان پر از صحنه های «نفهمی» یک دختر است. صحنه ی «لجبازی» و «غدگری» جنس زن.
تا
آخرش هم همین است و جنس مرد که می خواهد این دختر وحشی را رام کند. حتی
شهاب هم که بعدا عقدش می کند بارها می گوید که از رام کردن یکتا لذت می
برد.
زن های داستان طور خاصی هستند:
مادر یکتا
خودخواه است، زن بابایش دیوانه شده، پری و عمه اش ضعیف هستند و خودکشی می
کنند، نوشین بی عفت است و حسام را کش می رود. یکتا لجباز و بی حیا است و
برای رسیدن به هدفش …
چرا زن های ما این قدر عقب گرد کرده اند. ضعیف، حسود، بی حیا، لجباز، زندگی، غیر قابل اعتماد …
زندگی ها، همه اش سختی و دلشکستگی است. حتی یکتا لذت بودن با شهاب را با حماقت های کاری تبدیل به فشار و دوری می کند…
می دانم نسل امروز دنبال عشق است اما هوس ها دارد می کشدشان. واقعا چطوری می شود به شهابی که تا چند هفته قبل با دختری دیگر بوده اعتماد کرد و یکتا هم همین طور…
باور کنید که زندگی های امروز انقدر لذتش کم شده است که باید به زور از لابه لای بدبختی ها یک روزنه درآورد که شاید لذت باشد.
هر چند که سراسر این رمان تلخ بود … حالا ایمان آوردم به اینکه هر کس از یاد و نام خدا دوری کند، زندگی اش در سختی است …
جاناتان مرغ دریایی، ریچارد باخ
جاناتان مرغ دریایی داستان یک مرغ دریایی سفید و زیبا که می خواهد پرواز در بالاترین ها را یاد بگیرد و به خاطر همین تفاوت از گروه مرغان دریایی اخراج می شود،نیست.
اصلا داستان مرغ و دریا و پرواز نیست بلکه بیان فلسفه غرب است. در زبان مرغی و پرواز.
می خواهند بگویند:
این است کمال و رسیدن…
جاناتان مرغ دریایی، مخالف قانون عالم هستی و خلقت خودش تلاش می کند.
درست دقت کنید، مرتاض ها هم همینطورند. نمی خورند، نمی خوابند و فقط و فقط تمرین می کنند و نتیجه میگیرند.
او می تواند غیب شود و ظاهر شود. می تواند حرکات عجیب وغریب انجام دهد. حرکاتی که بقیه مرغها نمیتوانند.
در کتاب به صراحت می گوید که ایمان واقعیت ندارد، رهایش کن. خودت و همت و تلاش و تمرین خودت است که تو را به کمال می رساند. کمال هم یعنی انجام کارهای خارق العاده و…
برخلاف قانون جمعی که عمل کردی، وقتی حریم ها را شکستی، به کمال می رسی و حالا در راحتی هستی. البته جاناتان وظیفه خودش می داند که برگردد و افکارش را برای بقیه مرغها هم بگوید و سرانجام این اوست که بر افکار روسا غلبه می کند و …
به هرحال این نفی اندیشه الهی و قانون هستی و بیان افکار غرب است. هرچند که نیتجه اش دروغ است.
بشر با اندیشه غربی نه تنها نورانی نشده بلکه نتیجه اندیشه شان افزایش
افسردگی ، خودفروشی ها، خودکشی ها، کودکان بی پدر و مادر و عروسک لولیتا
است.(حتما کلیپ عروسک لولیتا را ببینید)
کمالی که از آن صحبت می کنند و زیبایی که می گویند دروغ است، دروغ…(البته با کمک لوازم آرایش و عمل های زیبایی صورت را توانسته اند تغییری بدهند، که هیچ کدام باعث زیبایی زندگی نشده است)
تصویر دوریان گری ، اسکار وایلد
ظاهرا:
داستان جوانی بسیار زیبا به نام دوریان گری
است که نقاشی به نام بازیل” از معصومیت او الهام می گیرد و در این میان
مردی به نام هنری” مانند شیطان عمل کرده و دوریان را تشویق به رد کردن
مرزهای ارزشی می کند. دوریان به جایی می رسد که حتی قتل هم می کند؛ به
عبارتی معصومیتی که از دست می رود.
باطنا:
نویسنده قلم در عالم معنا زده است؛ هرچند نه
به آن معنا که مسلمانان از عالم معنا درک می کنند اما به هر حال در قالب
یک داستان توانسته است به خوبی مرز بین رذالت که نتیجه اش شقاوت است را با
معصومیتی که نتیجه اش سعادت است را بگوید.
نویسنده نقاش را جای خالقی نشانده که می خواهد بر مبنای پاکی، کارش را پیش ببرد.
او
زیبایی ها را می شناسد و به همان زیبایی هم قلم می زند؛ زیبایی که بر
مبنای فطرت پاک تعریف شده است و تمام انسان هایی که در طول داستان نشان
می دهد آلوده شده اند.
و هنری” نماد شیطان است که تنها با کلمات و وسوسه هایش افراد را به زیر می کشد و به زبونی فرا می خواند.
و دوریان” جوانی که با وسوسه هنری” تمام دارایی اش که نجابتش بوده را به مرور از دست می دهد.
این کتاب به صراحت نقد فلسفه غرب است به زبان داستان.
آنچه در تمدن اروپایی پا گرفت، رشد کرد و در ظاهر برای انسان هایش لذت را آورد اما هیچ کس نخواست تا کثافت ها و رذالت ها و بی شرفی های دور از این لذت را هم ببیند و به دیگران با صداقت نشان دهد. در جای جای داستان نویسنده با صراحت افکار فرهنگشان(فرهنگ انگلیسی) را به صحنه می آورد و نتیجه آن را به خواننده نشان می دهد.
بازیل” تصویر دوریان را می کشد؛ تصویری بسیار زیبا و دوریان” آرزو می کند به جای آنکه خودش پیر شود و گذر زمان بر چهره زیبایش اثر منفی بگذارد، تصویر نقاشی شده اش پیر شود و دعایش اجابت می شود. اما نه به این صورت که تنها تصویرش با گذشت زمان پیر شود؛ بلکه هر عمل هوس آلود و گناهی که دوریان انجام می دهد بر ظاهرش در نقاشی هم اثر می گذارد. دوریان زیباست و نقاشی اش هر روز زشت تر می شود. در حقیقت نویسنده دارد نشان می دهد که گناهان بر سیرت و صورت انسان اثر می گذارد و زشت و زیبایی واقعی را می سازد و علنی می کند. دوریان وحشت زده نقاشی اش را پنهان می کند و آخر سر نقاش را هم می کشد و جسدش را پودر می کند، غافل از آنکه خودش و عملش هنوز زنده هستند و هر انسانی اسیر عملش است.
انسان غرب زده، خدا را حذف کرد تا راحت باشد، لذت را کسی برایش مخدوش
نکرد اما حواسش نبود که اسیر خودش است نه دستورات خدا. آنچه که لذت ها را
برایش بی اثر و کم می کند کارهای خودش است نه محبت های خدا.
و این طور
شد که از داشته هایش دست کشید و با لب و لوچه ای آویزان به سراغ نداشته های
حرام رفت و قطعا سرانجام همه ی آنها همین است که در رمان به تصویر کشیده
شده است.
دوریان گری برای فرار از تصویر خودش آن را پاره میکند ولی در حقیقت خودش را که سالهاست باطنا مرده، ظاهرا هم میکشد. این خودکشی نتیجه امروزش نبود، دستاورد روزهای گناهش بود.
بهر حال این کتاب را نه یک بار که بارها بخوانید و در آنچه غرب خودش هم نقدش میکند تفکر کنید.
نقد رمان دلهره های خیابان وحید ، نویسنده : محمدرضا مرزوقی
داستان از زبان یک کودک با سن ۵ تا ۷ ساله نقل می شود. اما واقعیت را
نویسنده مراعات نکرده؛ از زبان یک کودک چنان بزرگانه نوشته که نوجوان
۱۳ساله یا بالاتر حوصله ی خواندن آن را دارد.
کتاب دلهره های خیابان وحید، داستان شروع جنگ عراق و ایران است.
داستان از زبان کودک آبادانی است که وضعیت خانواده های آبادان را می گوید:
از کمبود غذا و ترس،
از بی برقی و ترس،
از بمباران ها و ترس،
از فرار مردم و ترس،
از نداشتن وسیله و ترس
و…
نویسنده با نگاه بزرگانه ای همه چیز را می بیند:
از نجس کردن رختخواب شبانه تا شکم زن باردار و دعواها و دلسوزی ها و ترس ها و موشک ها…
ریز و جزئی همه ی حرف ها را می زند.
از زبان ننه تا .
از نوع خوابیدن تا نوع نگاه کردن.
… اما جالب است که چند چیز را اصلا نمی بیند و در نتیجه در این کتاب صد و هشتاد صفحه ای خیلی چیزها را نمی نویسد:
– جنگ و بدبختی هایش را خوب می بیند و خوب می نویسد اما از غیرت و مردانگی و دفاع مقابل ظالم هیچ نمی نویسد.
– انواع موشک و قطع برق و گرما و کمبود ها را می بیند اما عامل آن ها را که این ظلم ها را سر مردم مظلوم می آورد نمی بیند.
–
از زبان کودک همه چیز گفته، یعنی تمام حرف های مردان و ن کوچه و محله
را شنیده اما یک کلمه نه از امام، نه از انقلاب، نه از شهدا، نه از دفاع،
نه از غیرت خدایی، نه از کفر آمریکا، نه از خباثت صدام… از هیچ کدام حرف
نمی زند.
جنگ، جنگ، جنگ…
جنگ بد است اما چه کسی این بدی را رقم زده؟
نویسنده سکوت می کند.
ترس از جنگ در دل نوجوان ایجاد می شود اما نه ظالم را می شناسد نه
احساس وظیفه برای دفاع از میهن در او پیدا می شود و نه حرف های وجدانی،
غیرتی و مسلمانی.
و کودکی که تمام زیبایی و زشتی ها را می بیند در تمام
داستانِ اهل شهرش حتی یک اشاره به مردمی که خدا شناسند و اهل بندگی خدا نمی
کند.
انگار آبادان یک کفرستان است و جنگ هم دفاع نمی خواهد.
اواخر کتاب دلهره های خیابان وحید هم اشاره می کند به چند رزمنده که از
مردم می خواهند برای نجات جان شان شهر را ترک کنند مردم هم مسخره می کنند
که با کدام وسیله؟!
صحنه طوری است که بین رزمنده ها و مردم هیچ محبتی نیست، بلکه آنها را هم مسخره می کنند.
این کتاب برگی از تاریخ ایران است که خیانت به مردم ایران است و غیرت و تعصبشان.
کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) ، نویسنده: داوود امیریان، رمان نوجوان
طنز حال و هوای خودش را دارد. چهار چوبی که فراختر و گشادتر از همه ی چهار چوبهاست. راحت تر میتوانی حرفهایی بزنی که همیشه نمیشود زد، حتی ادبیاتت هم میتواند کمی از حالت احترام خارج شود. نه اینکه بیادبانه شود ولی به هرحال راحتتر میشود.
داود امیریان طنزنویس دفاع مقدس است. نوجوانها کتابهایش را دوست
دارند. یک فصل شیرین برای آشتی دادن نسل نوجوان با جنگ مظلوم ما شده است و
این خیلی خوب است،
و اینکه نشان میدهد مؤمن با نشاط و سرزنده است هم خیلی خوب است،
فقط کاش کمی دقت میکرد.
در
جلد دوم گردان قاطرچیها نکات منفی دارد که اثر مثبت قطعا نمیگذارد. هر
چند تلاش کرده که روند تربیتی به کارش بدهد و شخصیت های شر و شیطان را در
طول زمانِ بودنشان در جبهه و کنار مربیها تغییر بدهد، اما باز هم پردازش
زیاد بدیها، ضربه ی خودش را میزند.
تکه کلامهای ناشایست از زبان شخصیت های نوجوانی که پر انرژی اند و
نه لات و بیخانواده، خودش می شود الگوی کلامی برای این نسل و چنین
برخوردها و تعاملاتِ نه چندان مطلوب، که در سر تا سر کتاب دیده میشود.
بهرحال دوستان ما که دادند بچههایشان خواندند و خندیدند، بعد هم دیدند
تکه کلام ها و تقلب هایشان را هم خوب یاد گرفته اند.
نتیجه آنکه این جلد گردان قاطرچیها را توصیه نمیکنیم.
نقد رمان چایت را من شیرین می کنم ، نویسنده: زهرا بلنددوست
کتاب ماجرای دختری است با پدری از سازمان منافقین و مادری معتقد.
اما سارا در این میان تنها برادرش، دانیال را دوست دارد و شیفته اوست.
او پدرش را سازمانی متعصب و مادرش را مذهبی بیعرضه میداند.
مادر این داستان اهل جنگیدن برای حفظ زندگی و شور و نشاط خانواده اش هست یا نه؟
اگر اهل مبارزه است پس نمی تواند افسرده باشد.
اگر اهل مبارزه نیست، پس چرا با دو بچه و همسر منافقش رفته خارج از کشور و طلاق نگرفته از همسرش؟
این مادر انقدر افسردگی می گیرد که به انسان القا می شود که:
اگر پای دینت بایستی در آخر افسردگی می گیری !!!
اما آیه قرآن است که «ان تنصرو الله ینصرکم» : اگر خدا را یاری کنید خدا هم شما را یاری می نماید.
مادری
که اینگونه مقابل پدر می ایستد، پس کجاست یاری خدا برای او؟ چرا واقعیت که
برخورد محبت آمیز خدا با بندگان مومنش هست در کتاب به خوبی نشان داده
نشده؟!
نمیگویم موفق نبوده است اما کتاب با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند که معرفی آن به عنوان کتاب خوب جای تأمل دارد.
اما برخی از این مشکلات:
۱. ابتدای کتاب، قوت داستان در نقد خدا و اسلام زیاد است، نویسنده خوب از خجالت خدا و مذهبیها درمیآید.
اگر
کسی کمی سست ایمان باشد در میان چینش داستان و اتفاقات ناگوار آن دست دلش
میلرزد و به سارا و ساراها حق میدهد که این چه خدایی است….
۲. دیالوگ های سارا به دختری که در آلمان بزرگ شده نمی خورد؛
بلکه بیشتر شبیه دختران احساساتی و گاهی لوس است که در همین کوچه پس کوچه ها بزرگ شده اند.
البته این بیان ، تعریف از تربیت شده های خارج نیست، نوع بیان مدنظر است که حرفه ای نوشته نشده.
۳. طی یک سری اتفاقات پسری جوان می شود حافظ این دختر جوان ، که بعدا شهید می شود.
رابطه سارا با حسام که نامحرم هستند اصلا صحیح نیست و وزارت اطلاعات قطعا برای چنین مواردی نیروی زن قرار میدهد.
این همه خلوت و قرآن خواندن و لقمه گرفتن….
دختر ویژگی خاص خوبی ندارد که پسر بخواهد عاشق او بشود، آن هم پسری که اینقدر فعال و… است.
به صحنه های تکراری زیاد پرداخته است و اینکه واضح صحنه های عشق بازی دختر و پسر را بیان کرده که این دور از شان مدافعان حرم است.
شخصیت ها، شوخی ها و مراوده هاشون سبک است.
۴. حسام پس از عقد در جواب سارا که می گوید: «مگه تو رنگ چشمهایم رو دیده بودی؟» ؛
جوابی می دهد که شأن بچه های اطلاعات را زیر سؤال میبرد.
۵. مادر سارا زن مذهبی و بی عرضه ای است که جز دعا چیزی بلد نیست.
با توجه به عاقبت بخیری دانیال و سارا می شد تمام این دعاها و رفتارهای مادر جهت صحیح به خود بگیرد.
۶.
نویسنده تا توانسته اتفاقاتی آورده تا کشش داستان را زیاد کند به طوری که
حوصله ی خواننده از این همه اتفاقات که گاهی طی ۲ ،۳ صفخه پیش می آید سر می
رود و از این همه کش و قوس خسته می شود.
نقاط مثبت:
داعشی ها را خوب زیر سوال برده است.
اطلاعات و سپاه را خوب نشان داده است.
منش رفتاری غرب در مقابل داعشی ها را بیان کرده است.
اخلاق متدین را خوب نشان داده است.
بدی سازمان مجاهدین را خوب نشان داده است.
معما گونه بودن داستان آن را جذاب کرده است
در مجموع خانم بلنددوست نویسنده توانایی است که با اصلاح این موارد و تلاش در عرصه نویسندگی، می تواند آینده ی خوبی داشته باشد ان شاالله.
نقد رمان قلعه دیجیتالی، نویسنده: دان براوون
قلعه دیجیتالیِ اطلاعاتی آمریکا، یک قلعه بسیار پیشرفته و محکم است و غیرقابل نفوذ!
یک ژاپنی که بر اثر بمباران شیمیایی امریکا معلول به دنیا آمده است، به مرور زمان نفرتش از آمریکا از بین می رود و جذب سازمان اطلاعاتی و رمزشکن آمریکا می شود.
دانشمند معلول ژاپنی که حالا شهروند آمریکا حساب می شود، اعتراض می کند و اخراج می شود.
در طول داستان خواننده راضی به این شکستن حریم شخصی و ی اطلاعاتش می شود؛ چون به خواننده القا می شود که جاسوسی زندگی شخصی مردم برای حفظ امنیت و کنترل دشمن و خنثی سازی توطئه بر علیه جامعه ی آمریکاست؛
حفظ امنیت شهروندانش توسط جامعه ی نخبه و نابغه ی آمریکا!
پس معلول ژاپنی در نگاه خواننده مشکل دارد، اما او پس از اخراج و توطئه گر نشان داده شدنش در رسانه ها و اذهان مردم به دلیل آنکه کسی حرفهای حقش را باور نمی کند، سعی می کند قلعه را نابود کند، ولی در طول کتاب با تمام تلاشها و برنامه های دقیق و از جان گذشتگی نیروها نمی تواند قلعه را نابود کند.
چند نکته:
-دشمنِ آمریکا و کسی که زندگیش به خاطر جنایت آمریکا در معلولیت می گذرد، خودش می شود یکی از نیروهای خدمت کننده به آمریکا!
یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!
یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!
-جاسوسی در زندگی خصوصی و شخصی مردم مقبول می افتد! جالب این جاست که برای کار خلاف خودشان رمان می نویسند.
به شدت رسانه ی مجازی بر علیه سپاه پاسداران فضا سازی می کند که نرم افزار سروش را وسیله ی جاسوسی دولت ایران معرفی می کند و مردم را از عضو شدن در این نرم افزار منع می کند اما کار خودشان که راست هم هست، درست و خوب نشان می دهد!
-آخر داستان و بعد از پانصد صفحه فراز و نشیب بسیار، پیروز میدان آمریکاست! و ژاپنی باز هم خدمت می کند و رمز را نشان می دهد تا آمریکا نپاشد. با اینکه مردمش کشته شده اند. بالاخره همه دنیا باید کمک بدهند و باید ذلیل آمریکا باشند.
-این قلعه شکست ناپذیر است. آمریکا پیروز است.
-حتی اگر تا مرز نابود شدن قلعه برود ولی در لحظه آخر دشمن کشته و قلعه نجات پیدا می کند!
-در این میان نزدیک به ۲۰ نفر کشته می شوند اما شما احساس ناراحتی نمی کنید و فکر می کنید که باید می مردند از زن و مرد و بچه… بمیرند تا قلعه حفظ بشود.
هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!
هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!
در کتاب، آمریکاییها از جنایاتشان بر علیه چندصد هزار نفر زن و مرد و بچه ی ژاپنی ناراحت نیستند و در کمال خونسردی از رمز آن برای شکستن ویروسی که به قلعه حمله کرده کمک می گیرند…
نابغه های آمریکا در حقیقت دنیا را تهدید می کنند که اگر بر علیه آمریکا اقدامی کنید بمب هسته ای در انتظارتان است.
نتیجه:
شکست ناپذیر بود آمریکا:
۱-نویسنده طوری ترسیم کرده که شما متوجه نمیشوی!
۲-بسیار پیچیده و وحشتناک و دور از ذهن سیستم اطلاعاتی آمریکا رو ترسیم کرده است.
۳-عمدا برای آمریکا ابهت ایجاد کرده ترس و ابهت!
و یکسری کلمات رو به کار برده که خواننده متوجه نمیشود.
۴- یک سیستم رمزشکن خاص اینها دارند که می گویند هیچ رمزی تو جهان نیست که توسط اونا شکسته نشود بعد این رمز دانشمند ژاپنی را که نمیتوانند بشکنند بخاطر این است که رمزی در کار نبوده و گرنه هیچ کسی در مقابل آمریکا هیچ چیزی برای ارائه ندارد.
نکته مهم:
فعلا که ایران نفوذ داشته روی سیستم امنیتی آمریکا و ۳تا پهپادشون رو ما نشوندیم روی زمین!
و اونا هنوز یک پهباد ما رو هم نگرفتند!
در جنگ ۲۲ روزه شکست خوردند. در جنگ ۳۳ روزه هم! و در عرصه های دیگه هم…
وخیلی کارای دیگه که می توانید در فضای مجازی بخوانید.
نقد کتاب سه دختر حوا ، نویسنده الیف شافاک
کتاب سه دختر حوا داستان دختری به نام پری است که در ترکیه زندگی می کند،
مادرش مسلمانی متعصب و پدرش لاابالی است.
برادرانش هم همین طور، با افکاری متفاوت اند!
در خانه پری درگیری لفظی جریان دارد و خبری از محبت بین والدین نیست،
و پر است از شبهه و سردرگمی و…
تا اینکه در دانشگاه آکسفورد قبول می شود، آنجا هم بین مونا و شیرین گیر می افتد.
مونای متعصب، شیرین وِل!
می رود کلاس استادی به نام آزرا که درباره خدا تکلیفش مشخص شود؛
عاشق استاد می شود
و البته همچنان پر از شبهه است و هیچ ایده و روشی در زندگی ندارد.
در این میان متوجه می شود شیرین و استاد با هم رابطه دارند،
پس خودکشی می کند
و این به پای استاد نوشته می شود و در سطح دانشگاه پخش می شود.
او خودخواهانه از استاد دفاع نمی کند، چون می داند نجات استاد نفعی برای خودش ندارد.
استاد اخراج می شود و خودش هم درس را رها می کند…
حالش خراب…
مردی ترک او را نجات می دهد و ازدواج می کنند.
در طول چهارده سال با دو بچه، کنار شوهرش همچنان عاشق آزرا بوده است… بالاخره به آزرا تلفن می کند و هر دو به هم ابراز عشق می کنند در قالب کلمات حافظ و مولانا و…
الیف شافاک نهایت رسیدن به آنچه که نیاز هر انسان است را در رجوع به عشق های شکست خورده می داند! عشقی که در ته دل باقی است و البته خوشآیند است و طوری جلوه می کند که انگار حق همین است،
برگشتن به عشق قدیمی و فراموش نکردن آن حتی کنار همسر!
و خیانت ها، حرف اول را می زند در اندیشه و خیال او …
*****
زنبور را دیده اید موجودی کوچک و عجیب اما مقبول.
مقبول کل جهان است چون فایده ای «شفابخش» دارد. برکتی معجزه وار که هیچ کس نتوانسته آن را نفی کند…
زنبور ه ای چند سانتی است که تولیدی اش معجزه می کند.
زنبور از هر گلی آذوقه تهیه نمی کند،
مرده خوار، کثیف خوار، آشغال خوار نیست،
پس تولیدیش هم هیچکدام از ویژگی های بالا را ندارد. او پاک و تمیز و خوب را برمی دارد و عسلی تحویل می دهد که همین است.
اما ه ای هم هست به نام عنکبوت؛ غذایش ات ریز است که درمانده وار به دامش می افتند، نتیجه خورد و خوراکش هم تاری است که در هر کجای زندگی دیده می شود و البته منفورانه با جارو جمع می شود.
خواستم بگویم بعضی از نویسنده ها این طورند.
بعضی مثل زنبورند خوب های دیدگان و شنیدگانشان را معجزه وار قلم می زنند و خواندن اثرشان شما را زنده می کند. تولیدی شان مثل عسل شفا بخش و مصفاست.
بعضی از نویسنده ها هم عقده وار، آنچه که بر روی کاغذ می آورند برون ریخته اندیشه ی خرابشان است. نتیجه ای هم که برای ذهن بشریت دارد:
اسارت دل و روح،
دست و پا زدن
و دیگر هیچ.
الیف شافاک زنی نه مسلمان که چرخیده در میان مسلمانان،
نه مسیحی که پا زده در میان مسیحیان،
نه آسیایی که متنفر از وطنش و نه اروپایی که سرخورده در میان اروپائیان است.
از همه جا تکه ای خوانده اما ندانسته، برداشته اما نخواسته، دیده اما نشناخته، شنیده اما نفهمیده!
در مغزش انباشته دارد و اما…
با تکه ها و بریده های نویسندگی،
آن هم در حد معمول سرهم می کند و خیالوار می بافد.
می شود یک تار پهن که همان چند صد، صفحه های کتابهایش است.
می پاشد افکار درهم و برهمش را به زیورهای زیاد، می پوشاند…
در «ملت عشق» مولوی پاکباخته را به میان می آورد تا در سایه عشق الهی او، خیانت های اندیشه ای یک زن و فرارش به سوی یک مرد را بپوشاند.
و حال در « کتاب سه دختر حوا »، دلش می خواهد کسری های ذهنش را در توهین به ارزشهای ادیان زیاد جلوه دهد.
تنش میان دین و بی دینی را در قالب تعصب و تحجر و آزادی می نگارد و کار را به جایی می رساند که می خواهد «خدا از او معذرتخواهی کند به خاطر بی عدالتی ها»
تحجر و تعصب هیچکدام مساوی دین نیست،
آزادی هم ضد دین نیست
اما در این رمان در جای جایش نفی دینداری رخ می دهد و جلوه های زشت و منفورانه از اسلام ارائه می شود. تمام کاری که الیف شافاک” می خواسته در طول رمان انجام دهد.
همان اسلامی که در کتاب قرآنش عسل مصفا را شفابخش می خواند و دانشمندان همه دنیا مقاله در اثبات آن مینویسند و در بسیاری از درمان ها و داروها و غذاها از شفابخش بودنش بهره می برند،
همان اسلامی که هزاران معجزه را به چشم می نشاند و آرامش بخش است چون نجات بخش از منجلاب هاست در قلم الیف شافاک چنان درهم و برهم خلط شده و مغالطه آمیز جلوه می کند که انسان را متنفر می کند.
این یک« مأموریت جدید» است برای دختری فرو خورده و خود باخته.
زنی که باید دید چه گرفته که اینگونه با قلمش زیر بنای جهان و خالق آن را به باد تمسخر می گیرد.
دین های آسمانی و خصوصا اسلام را با ادبیات خودش و افکار مغشوشش، مغشوش جلوه می دهد، زن ها را به خواری و ذلت دنیا نشان می دهد و….
داستان سه دختر حوا را در این کتاب نمی خوانید بلکه تنها داستانی می خوانید که الیف شافاک می خواهد به خورد خواننده بدهد و آن هم نفی خدا و دین است. یعنی در حقیقت دارد اومانیستگرایی خودش را نشان می دهد.
خود گرایی و محوریت «من» و تمسخر دین و دینداران.
خیلی هم برای شافاک فرقی ندارد چه دینی، مهم بی دینی و رهایی است
حتی اگر به «هیچ و پوچ» برسد،
حتی اگر به «خیانت» و «خودکشی» برسد!
اصلا او می خواهد دینی نباشد تا راحت خیانت کند و خیانت را شیرین و خوب جلوه دهد، اشتباه ها و بدکارگی و ظلم را عیب نداند و کلا دنیا هر طور که می شود بشود. مهم نیست!
در ادبیات داستان نویسی الیف شافاک این است که باید دنیا بگذرد،
حالا هر طور و هر جور، با هم کنار بیایید،
مهم نیست که حتی این وسط، تو سکوت کنی تا کسی بمیرد،
تو خودت را به بیخیالی بزنی و دفاع نکنی تا به خاطر تو آبروی کسی برود، اعتبارش خراب شود. مهم این است که راحت باشی هر چند که این طور زندگی کردن، ناراحتت کند،
کلا به درک که ناراحتی و روال دنیا همین است دیگر!
هر چند با نداشتن دین و راه و روش درست، زندگی تلخ و سخت می شود، خب بشود…
زجر بکش تا بمیری.
شافاک در کتابش چنان پنجه به صورت دین می اندازد و مسخره می کند و شبهه می اندازد که انگار در جایی آموزش دیده است و معامله ای کرده است که اینگونه نقش بازی کند.
غیر از صد و پنجاه صفحه اول که راحت حرف هایش را می زند؛
صفحات:
۳۸۰، ۳۷۹، ۳۹۲، ۳۹۳، ۴۳۶،
۴۳۷، ۱۷۲، ۱۷۴، ۱۹۶، ۲۵۶،
۲۸۲، ۲۱۹، ۳۲۵، ۳۴۴، ۳۴۶،
۳۵۲، ۳۵۶، ۳۵۷، ۳۰۲، ۲۹۸،
۲۹۱، ۳۴۲، ۳۱۹، ۳۱۶، ۳۰۴،۳۲۶
هم پر از شبهه است…
نقد رمان برادر انگلستان نوشته ی علیرضا قزوه
داستان، داستان ایران است و مردمش.
قدمت تاریخی این سرزمین . عادت ها و آدابشان. اما نویسنده می خواهد برای من و شما، رمان ایران به اضافه انگلیس را بنویسد. انگلیسی که مثل برادر چسبیده است به کشور ما البته نه اینکه مثل برادر پشت و پناه باشد. بلکه برای عده ای از داخلی ها برادر وارانه (دو طرفه) عمل می کند و چپو می کند سرمایه هایمان را. رمان داستان اسماعیل جوان خوش قد و قامت و خوش استعدادی نیست که برای درس می دود انگلیس و آن جا وقتی می بیند شیر است و غیور و ضد شاه و انقلابی، با آمپول هایی او را دیوانه می کنند و تا آخر عمر کسی نمی فهمد این چند نفر جوان حسابی چرا این طور بی مقدمه اعصاب و روانشان به هم ریخت. داستان کشور برادر پر لبخند است. انگلیس که صد سال پیش از بیست میلیون جمعیت ایران، ۸ میلیون نفر را کشت و کاری کرد که در کتابهای تاریخ ما ننویسند و خودش در اسناد انگلیس جنایت قتل عام ایرانیان را با افتخار درآورده است. داستان انگلیسی که افغانستان و بحرین را از ما جدا کرد. رضا خان به اضافه جنایت هایش را حاکم کرد، … حالا اسماعیل را اگر قبول نکند جاسوسش بشود و معتقد بماند با دارو نابود می کند…
علیرضا قزوه سعی کرده است در بین حرف های درهم و گنگ و پراکنده اسماعیل که مظلومانه با آمپول بیمار شده است واقعیت های تلخ تاریخ این سرزمین و بلاهایی که بر مردمش رفته است را بگوید.
بهرحال پرداختن به تاریخ گذشته و اتصال آن به حال کار دشواری است و قطعا خوانندگان این رمان باید آثار واقع گرایانه و همراهی با شخصیت های عام و راوی را دوست داشته باشند. ساعات شیرینی را می شود به تلخی تاریخ طی کرد.
طوفان دیگری در راه است نوشته ی سید مهدی شجاعی
داستان تحول انسانهاست، جوانی با استعداد که در اجتماعی فاسد تمام استعدادها و دارایی های درونیش بر باد می رود، این جوان مرد و زنش فرقی ندارد اما تنها خواستن است که هر دوی آنها را به خوشبختی می رساند. پسری خوش استعداد که به خاطر خانواده و جامعه توسری خور است، تشنگی محبت، او را به زنی وصل می کند و هر دو در مسیری، زندگی درست را پیدا می کنند.
انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا
پیامهای فرعی:
هر چیزی در عالم هستی تأثیر گذار است، کلام ما، نگاه ما، …
کار اثرگذار کاری است که تداوم داشته باشد، نویسنده در مسیر تربیتی که در کتاب دارد؛ دقت بالایی به کار برده و سعی می کند امر و نهی را مستقیم به کار نبرد.
نقاط ضعف:
پرداختن زیاد به فضاسازی هایی که منفی است و خواندنش چندان منفعت ندارد .
نامه ها گاهی طولانی است و در جایی، کار ناشایست خودش را در راه خدا عنوان می کند که عجیب است .
کمال (کامی): پر استعداد است، زبان تندی دارد و رک گو است، جامعه او را درک نمی کند اما تشنه ی درک محبت و فهمیدن خوبی هاست.
زینت: بزرگ شده در خانواده ای مذهبی است که به علت تنهایی و ناآگاهی در مسیر بد می افتد.
کتاب برای دبیرستان به بالا مناسب است.
مخصوصا کسانی که حس می کنند دیگر راه رهایی و نجاتی ندارند و افتاده اند در گرداب بدی ها، گردابی است که می بلعدشان.
اما این داستان نقطه ی امیدی می شود برای همه جوانان که بدیها، گرداب نیست اگر بخواهید.
بلکه تنها چاله هایی است که می توانید با یاری یک خوب از آن رها شوید.
همیشه یک خوب می تواند شما را تازه و نو نوار کند.
در این داستان خوب، همان مصطفی چمران است مصطفی، فراتر از زمان و مکان شاهد همه چیز است.
فقط باید بخواهی در منظر آنها خودت را قرار بدهی.
نقد رمان نفوذ در موساد نوشته ی صالح مرسی
این کتاب و دو سه تا برادر های این کتاب را که می خوانی پر از انرژی می شوی، احساس غرور و سربلندی میکنی حس زنده و پویا بودن در درونت می شکفد.
نویسنده ی این کتاب یک تابوشکن است.
بت بزرگ اما توخالیِ اسرائیل؛ چنان برای خودش هیبت ساخته که دولتها و ملتها از ترسشان نمی توانند تکان و مخالفتی داشته باشند، اماصالح مرسی نویسنده این کتاب با بیان حقایقی از مجاهدت های جوان های شجاع مصری، روحیه ی مبارزه را در دل ها زنده می کند.
نفوذ، داستان جوانان مصری است که در زمان انور سادات پایه های وزارت اطلاعاتی مصر را می گذارند و با امید و ایمان و دستهای خالی به جنگ اطلاعاتی اسرائیل می روند. آنها جوان مصری بنام رافت را در سرزمین اشغالی و میان صهیونیستها وارد می کنند تا در عرصه های مختلف مقابل اسرائیل بایستند.
ازخودگذشتگی، ایمان، تدبیر، زیرکی، شکستن هیبت دشمن، ذلیل و خوار دیدن دشمن، سست بودن تار عنکبوتی اسرائیل و…. همه ثمره خواندن این کتاب است.
ضمن اینکه نویسنده به زیبایی قلم را بر کاغذ حرکت داده و داستان را به جا و زیبا خلق کرده است.
لذت هیجان و معما گونه بودن کتاب برای جوان ها آن قدر زیاد است که کتاب را با همه ی دلهره ها و ترسها زمین نگذارند…. خوب می شد اگر کتاب « دلنوشته های یک طلبه» هم همین طور داستانپردازی و قلمزنی می شد و…
کتابهای دولت آبادی را هر وقت دست می گیرم می دانم که پا بر دامنه کوه بلند توصیفات می گذارم.
یا نباید خسته بشوم،
یا باید که قید بسیاری از پاراگرافها را بزنم،
یا در جایی باید تندخوانی کنم،
و یا نه یکباره، که چند روز یا هفته ای به آرامی کتاب را تمام کنم،
و حتما آخر کتاب هم کمی سردرگم و ناامید و دِپرس خواهم بود.
هر چند که ترجیح می دهم چندان دور و بر دولت آبادی نچرخم تا از غمها و مشکلات وحشتناک و بی پایان انسانهای سردرگم و آواره ی از درون و خسته و نابود، دچار افسردگی نشوم.
جالی خالی سلوچ پدری را به تصویر می کشد که بعد از رفتنش جایش چون چاهی عمیق در زندگی خانواده اش سرباز می کند و بار مشکلات را می آورد و درماندگی را چنان در درون خودش جای می دهد که رهایی از آن ممکن نیست. چنان که مادر هاجر به زور عروس شده و عباس پیر شده و ابرام وامانده را رها می کند و به دنبال سلوچ گم و گور روان می شود و تو می مانی که پس از چند صد صفحه زجر و رنج و سختی، هیچ گشایشی که نشد تازه خانواده از هم پاشید به یک امید واهی.
شاید عمق فاجعه، نبودن ستون یک خانه، یعنی پدری آرام و فقیر آن هم در فضای فقر فرهنگی و دینی قبل از انقلاب را هیچ کس جز دولت آبادی نتواند به تصویر بکشد اما حقیقت جامعه غیر از این است که زنی توانمند چون مردان نتواند زندگی را بچرخاند.
بگذریم دولت آبادی است و توانمندی قلمش و غورش در دل جامعه ای پر از بدی .
و من این تصویرسازی را دوست ندارم چون کتاب می خوانم تا یاد بگیرم،
تا قدرتمند شوم….
تا امیدوار باشم و …
نه خسته و ناامید و ….
نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو ، نویسنده: سیدنی شلدون، مترجم: میترا معتضد
داستان دختری که سه شخصیتی است شخصیت خودش آرام و دو شخصیت دیگر یکی پرخاشگر و دیگری هنرمند. سیدنی در کودکی مورد آزار و اذیت جنسی پدرش که پزشک متخصصی است، قرار میگرفته و این حالت چند شخصیتی برایش ایجادشده است که باعث میشد در بزرگی چند مرد را به طرز فجیعی به قتل برساند. در دادگاه با اثبات مریض بودنش تبرئه می شود و طی پنج سال درمان می شود.
کتاب چند ویژگی دارد:
معلوم میشود با توجه به این کتاب و آمارهایی که در انتهای کتاب نوشته شده است، روال آنها رو به رشد نیست و زنها با هر چند جنبش فمینیست هم که بخواهند نمیتوانند حقشان را بگیرند.
یک فرهنگی باید در جهان حاکم شود که جایگاه زن را درست نشان دهد.
فرهنگ نگاه خدا به زن!
نقد رمان مونالیزای منتشر ، نویسنده شاهرخ گیوا
خانواده از ایل قاجار قیونلواست که مردانش یک جنون یکسان دارند.
جنونی که از عاشقی میرسد به دیوانگی محض.
نویسنده بر پایه این اندیشه رمانش را آن سان پیش میبرد که می گوید ایران و ایرانی از قدیم در تاریخش انواع و اقسام حرکتها و جریانها را تجربه کرده است. جنبشهایی که چون جنون بر سر همگان می زند و نهایت هم، هیچ است و لیلی از این عاشقی برای مجنون درنمیآید.
انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی هم همین را تجربه میکند. بار و بندیل اگر دارید جمع کنید بروید آن سر دنیا مثلاً انگلیس و خلاص.
سردرگمی و کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی میکند، از آن کتابهایی است که نویسنده هزاران کلمه را به بازی گرفته تا یک جمله بگوید.
بازی خسته کننده و جمله ها فرمایشی است.
فرموده بودند که نفی ایران اسلامی و انقلابیش را بکند اما در لفافه، که نویسنده لحاف ها دوخته تا بلکه لیلی برسد… نمیرسد هم…
نقد رمان بگذار مادر بخوابد نوشته ی مهری رحمانی
زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده بدون اینکه علت این همه بدبختی و راههای برون رفت از این باتلاق مشکلات بیان شود!
اصلاً نویسنده نوشته است که نوشته باشد. حال بد روحی بعد از خواندن این کتاب را نمیشود به این راحتی تبدیل به حال خوب کرد.
بیشتر بخوانیم۶: نقد رمان من پیش از تو” را از دست ندهید.
اگر کتاب مینویسند تا خواننده درک بهتری از دنیا پیدا کند، که نکتهای بیاموزد، که چند راهحل برای رفع مشکلاتش پیدا کند، که چند روزی سختیها و ناراحتیهایش را فراموش کند، که برود دنبال یک…
با خواندن این مدل کتابها هیچکدام از این حالها برایتان اتفاق نمیافتد.
داستان در مورد پدری بیفکر، مادری که فقط دارد تلاش میکند تا بچهها را سروسامان دهد و بدبختی و بدبختی و در آخر هم بچههایی که انها هم با بیتدبیری انواع و اقسام بدبختیها را یدک میکشند و دیگر هیچ!
خیلی شبیه رمانهای خارجی بود مثل عقاید یک دلقک و دختری در قطار و من پیش از تو و دختری که رهایش کردی و… فقط نمایش سختیهای همراه با بدبختی…
بریده کتاب:
البته او وقتی می دید من از این اتهام خیلی ناراحت می شوم، گتاه را به تقصیر صاحب خانه می انداخت که آب را به روی ما بسته بوده که حوض نیمه خالی و پر از لجن شده و بچه را خفه کرده اما ته دلم از او رنجیده بودم. من که همیشه از او تایید شنیده بودم انتظار این اتهام بزرگ را از طرف او نداشتم.
ادبیات این کتابها خوب هم باشد باز هم به خاطر محتوایش انسان را دچار فشار روحی می کند.
درباره این سایت